☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

زمانی بود در گذشته ی من که بدلیل دوست داشتن زیادی من توسط پدرم و توجه زیادی که بهم میکرد در نبودش مورد آزار خانوادم قرار میگرفتم اما تا وقتی پدرم بود خوب بود اما وضعم وقتی خراب شد که دیگه اون نبود .

دیگه اینطور تصور کنید یه بچه یتیم بی خانمان و بی کس چی به سرش میاد ، همیشه جنگ و دعوا و همیشه کتک کاری همیشه مورد آزار همه  ، همه جور بلا ، همیشه از خونه رانده همیشه از خونه به بیرون انداخته شدم و بچگیمو بزرگ شدم و این به این معنیه که بجای اینکه بچه باشم مرد شدم و کار کردم اما باز هم شب مجبور بودم به همون خونه برگردم

ولی در سن 20سالگی خونه رو  ترک کردم و در تهران رسما روی پای خودم ایستادم و اونجا بود که مثه آدمیکه میره به دانشگاه فهم و شعور و راه زندگی رو یاد میگرفتم و هزاران مدل و شخصیت های مختلفی بودن که باهاشون روبرو میشدم و 5سال زندگیه سخت اما آرومی رو داشتم اما این زیاد طول نکشید و مشکلات مالی ایجاد شد و طی تغییراتی که در جامعه اتفاق افتاد و تحریماتی که ایجاد میشد برای من زندگیو سختتر کرد که باعث شد کارفرماها کار و حقوق رو کم کنن و اجاره ها بالا رفتن و این اتفاق باعث شد من مجبور بشم بعد از 5سال به شهر و خونه نکبتیه خودم برگردم ولی آدم ضعیف گذشته نبودم و دیگه نمیتونستن بهم زور بگن بلکه من از هر جهت یه انسان پخته و فهمیده شده بودم و پوستی ماننده یک کرگدن داشتم ، یکسال بیشتر نتونستم توی اون جهنم بمونم و دیگه میخواستم به زندگی و سختی هام پایان ببخشم و به تنها امامی که قبولش داشتم سر بزنم و باهاش خداحافظی کنم چون امام رضا ، در سن 5 سالگی منو شفا داد(تشنج و دل درد داشتم)و یکبار هم در کودکی برای چند دقیقه مٌردم و خودمو دیدم ...

اما طی اتفاقاتی که قبلا گفتم نتونستم به زندگیم پایان بدم اما خدا زندگی و مسیر جدیدی رو برام رقم زد و اون هم داشتن خانواده ای جدید در شهری جدید با زندگی در خانه ای که ازآنِ خودمه و دیگه اختیار من دست خودمه و چیزی که میبینم اینه :

روز به روز خوشبخت تر و موفقتر از دیروزم و اینو ممنون خدا و امام رضا هستم

و اون خانواده ای که منو اذیتم میکردن در بدترین وضع بسر میبرن و من خوشحالم و سعی میکنم بیشتر موفق و خوشحال بشم و بدبختیه اونهارو ببینم و خواهم دید و درحال حاضر درحال دیدنم


مادری که منو دوست نداشت حالا در خانه خودش به تنهایی زندگی میکنه و دلش برام تنگ شده

خواهری که با دروغهاش منو به کتک میداد شوهری گیرش اومده که کتکش میزنه

برادری که منو آزار میداد زنی گیرش اومد که آزارش داد و خودکشی کرد

و برادر دیگری که خیلی ازش متنفرم و هر روز و هرلحظه و حتی الان نفرینش میکنم و دوست دارم به خاک سیاه بشینه و روزی کنار خیابون بیافته و من واسم و تماشاش بکنم و خیلی حرفا بهش بزنم کسی بود که بیشتر زجرم داد و اون کسی بود که توان خرید خانه داشت و یه ماشین و یک مغازه و یک دستگاه گلدوزی و یک شاگرد داشت  که حالا هیچی بجز یک دستگاه گلدوزی قدیمی و یک مقدار بدهی و اعتیاد به گرد و شیشه و مثه سگ قلیون کشیدن دیگه چیزی نداره  و رفیق بازی میکنه و هنوزم آدم مغروری هستش که خودشو بدبخت تر از دیروزش میکنه


و من با داشتنه چنین تنفری سعی میکنم خودمو بهترین و خوشبختترین و موفقترین آدم بکنم فقط بخاطر اینکه باید سرمو بالا بگیرم و روزی اونها به بالا نگاه میکنن و منو میبینن و من میگم بخشش ممکن نیست مرگ بر شما باد .


من آدم بدبختی بودم که با تلاش به آدم موفقی رسیدم و فقط یک دل پاک میتونه زندگی خوبی داشته باشه .

نظرات 10 + ارسال نظر
آبجی صبا :) پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 11:03 http://avayeshaparakha.blogsky.com/

سلام مجدد ، ولی من حس میکنم میبخشینشون ، شما خیلی خوب قدرت بخشیدن رو هم دارین

ببخشین فقط یه سؤال ( شرمنده کنجکاو شدم ، اگر دوست داشتین پاسخ بدین ) : مادر و خواهر و برادرها ، همه اصلی هستن ؟

بله اصلی هستن, اما همیشه غریبه ها به من محبت میکردن, در واقع من کمبود محبت دارم و مهربونیمو در حق اونی انجام میدم که بهم محبت کنه

فاطی چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 21:09

سلام.شرایطتو کاملا درک میکنم ومیدونم خیلی سخته.غیرقابل تحمل هس اما شما به خاطر امیدی که داشتی موفق شدی واین خیلی خوبه.وتوی زندگی هرکسی از این مشکلا هس یا کمی فرق میکنه.همین که شما ایمان داشتید وبه خدا اعتماد داری عالیه وجای شکر داره.امیدوارم دیگه سختی نکشی وموفق تر بشی ودیگه خودتو ناراحت نکن چون زندگی همینه.زندگی کن و ناامید نشو.من خودم به خاطر مسائل زیاد نا امید نمیشم چون میدونم اون بالا یه نفر هس که کمکم کنه.الانم درسته برام سخته ولی ناامید نشدم.

سلام .. من خیلی لحظات در اوج امیدواری و موفقیت به ناامیدی و شکست رسیدم اما خب باید بلند شد و از نو شروع کرد .. حتی همین از نو شروع کردن و این زندگگی جدید هم باز ناراحتی و دلخوری هایی داره اما در مقابل گذشته هیچی نیست و قابل تحمله

زمزمه باران... چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 18:16 http://www.baran-bahari.mihanblog.com/

خدا زمین را مدور آفرید تا به انسان بگوید همان لحظه ای که تصور می کنی به آخر دنیا رسیده ای، درست در نقطه آغاز هستی . . .

آره واقعا .. اتفاقا اینو خیلی خوب میفهمم .. چراکه برام اتفاق افتاده

زمزمه باران... چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 18:15 http://www.baran-bahari.mihanblog.com/

تا لحظه شکست به خدا ایمان داشته باشین..

خواهید دید که ان لحظه هرگز نخواهد رسید . . .

ایمان که دارم .. حتی اگر شکست هم خوردیم باید بلندشیم و دوباره تلاش کنیم

زمزمه باران... چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 17:54 http://www.baran-bahari.mihanblog.com/

سلام داداش بزرگه..خوبین؟؟؟
زندگی سختی بوده..بازم شکر با همه این سختی ها تونستین با توکل به خدا همه چیز پشت سر بذارین..
داداش بزرگه ببخشین آنها رو..

سلام .. مرسی
متاسفم اما نمیتونم .. میدونین وقتی بهش فکر میکنم نمیتونم راضی کنم خودمو برای بخشیدنشون

خاتون چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 17:19

با توجه به این مدت کوتاهی که باهاتون آشنا شدم فکر نمیکردم اینجوری باشید.
بنی فکر میکردم که خیلی مهربون تر باشید.گرچه من در شناختن آدمها کمتر اشتباه میکنم و فکر نمیکنم اشتباه کرده باشم.
اصلاقلب سرد ربطی به هوای سرد و .....اینا نداره.الکی خودتونو توجیح نکنید.
حالا که نمیتونید ببخشیدشون پس همیشه یه بار مثل یه کوه رو قلب و دوشتونه.
انشاالله همیشه شاد باشید

اتفاقا درسته که مهربون هستم اما قرارم نیست در مقابل بدیها هم مهربان باشم ... اتفاقا هیچ کوهی روی قلب و دوشم نیست و خیلی سبک هستمممنونم

سهیلا چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 16:03 http://rooz-2020.blogsky.com/

پرویز عزیز دل معبد خداست حیفه که بااینهمه کینه و نفرت جارو برای حضور خدا تنگ کرد...
منم مثل تو زخم خورده ی روزگارم و یه مدت هم حال تو رو داشتم اما بعد خیلی روی خودم کار کردم که اگرقادر به فراموش کردن نباشم حداقل به خاطر خدا ببخشم و بارم رو سبک کنم.
باید به خدا نشون بدی که توانایی موفقیت رو داری و ظرفیتت بالاست اونم با دلسوزی به بنده هاش..بنده هایی که دلت رو بدجوری سوزوندن...
مگه پیامبر ما جز مهر و رئوفت و مهربانی با بدخواهاش نکرد؟
پرویز عزیزم...پسر خوبم...دوست مهربونم..غم دلت رو به خالق بسپار و با دلی آروم به همراه بانوی بامحبتت و خانواده ی جدیدت زندگی سرشار از عشقت رو از سر بگیر که خدای اطلسیها همواره پشت و پناهت باشه

نه نمیبخشم ، چرا ببخشم وقتی در حقم ظلم شده
اوهوم زندگی جدیدم خوبه و راضیم اونهارو هم تا حدودی فراموش کردم اما هرگز نمیبخشمشون

آبجی صبا :) چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 12:07 http://avayeshaparakha.blogsky.com/

سلام . ان شاالله که روز به روز در کنار خانواده جدید و در پناه خدای خوبیها موفقو موفقتر باشین اگر تونستین اونهارو ببخشین تا به آرامش برسین اصلا" هم درموردشون فکر نکنین و سعی کنین فراموششون کنین این هم یه توصیه از خواهر کوچیکتون ، شاد باشین

سلام ، ممنونمهنوز توان بخشیدنشونو ندارم اما اگر تونستم اینکارو شاید انجام دادم

خاتون چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 12:06 http://bakhtekhabaloodeman.blogsky.com

اقای ستوده اصلا بهتون نمیاد ادم بدی باشین پس ادای آدم بدها رو درنیارین که اصلا و ابدا بهتون نمیاد.مگه میشه کسی خدا و امام رضا رو دوست داشته باشه و اینهمه تنفر تو وجودش باشه؟؟؟نگین عاره چون من میگم نه.امکان نداره.
زندگی کوتاهی که به تصویر کشیدین رو خوندم.میبینید که خدا جای حق نشسته و توجه خاصی به شما داره که با وجود اینهمه غریبی و مشکل سالم و پخته تر شدید.
میدونم بعضی چیزا هیچوقت از دل آدما بیرون نمیره مثل این رفتار خونواده.
ولی ببین آقای ستوده دلخوری از از دیگرون خودتونو اذیت میکنه.یعنی فکرتون مشغوله و دائم میخواین بدترش رو ببینید اما یواش یواش قلب مهربونتون سیاه میشه و نا خودآگاه میبینید دیگه پرویز دلرحم سابق نیستید.
خدا پدرتون رو بیامرزه و بهشت برین قسمتشون کنه.مادرتونو ببخشید و بهش سر بزنید.باور کنید خیلی حالتون بهتر میشه.
یه چیز دیگه اینکه بهتره فراموش کنید و نفرین نکنید.میگن نفرین دو سر داره.یه وقتی خدای نکرده به خودتون برمیگرده.اینو جدی میگم.
به نظرم همشون به جزای کارشون رسیدن.بگذرید ازشون.خدا خودش بهتر میدونه چه کنه.امیدوارم به مادر سر بزنید.مطمینم حالتون بهتر میشه و قلبتون رئوف تر.
ببخشید خیلی پرحرفی کردم.
خدارو شکر که حالتون الان خوبه

تنفر دلیل بر بد بودن نیست که ، نمیشه در حقت بدی کنن و تو متنفر نشی
این بخاطر خدا بود که کمکم کرد و ترس از حودکشی که تا الان زنده موندم
خب من قلبم نسبت به اونها سیاه شده ، من الانم اون آدم سابق نیستم و مدام در حال تغییر هستم
ممنونمسر میزنم و اونو چون به اسم مادرم هست رو بخشیدم فقط کاریش ندارم
دیگه به هرحال نفرینیه که سالهاست انجام شده کاریش نمیشه کرد
سر زدن به مادر رو انجام میدم اما خب قلب من آروم نمیشه اونم بخاطر زخمهاییه که در تمام لحظات زندگیم ایجاد شده .
من سرمارو خیلی دوست دارم و وقتی دیگران میگن وای خیلی هوا سرده من تعجب میکنم چون سردم نیست و در واقع وقتی قلب آدم سرد باشه چه تاثیری داره وقتی هوا سرد باشه

خواهش میکنم ، اشکالی نداره اینجا برای حرف زدنه دیگه

samira چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 09:41 http://tehran65.blogfa.com

بعد از هر سختی ای اسونیه

بس که با خدا هستین و دل پاکی دارین موفقین دیگه...

اوهوم همینطوره

اوهوم ، خدا از هممون راضی باشه و دلهامون همیشه پر از پاکی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد