زندگی را ورق بزن .. هر فصلش را خوب بخوان
در فصل کاشت با بهار برقص
در فصل داشت با تابستان بچرخ
پس از برداشت در پاییز کنار دیوار بنشین
با زمستان کنار کرسی بنشین
شاهنامه بخوان و استکان استکان چای
به سلامتی نفس کشیدنت بنوش
مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری !

دوست مجازی من
چند وقت است برایت مینویسم و تو میخوانی
و گاهی تو مینویسی و من میخوانم
این روزها درد دلهایمان را به زبان نمی آوریم تایپ میکنیم
نامت زیباست اما افسوس مجازی هستی
پشت هر یک از این نوشته ها یک نفر نشسته است
میخواند ، فکر میکند ، گریه میکند و گاهی هم میخندد
برای چند دقیقه هم که باشد از دنیای واقعی مرخصی میگیری

دوست مجازی من » بودنت را قدر میدانم ♥

این برگ‌ های زرد
به خاطر پاییز نیست که از شاخه می‌ افتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آن‌ ها پیشی می‌ گیرند از یکدیگر
برای فرش کردن مسیرت
گنجشک‌ ها از روی عادت نمی‌ خوانند
سرودی دسته‌ جمعی را تمرین می‌ کنند
برای خوش‌ آمد گفتن به تو

هرروز صبح یک دقیقه برای خودتان وقت بگذارید و فکر کنید
یک دقیقه وقت بگذارید و امروز را از افسوسهای گذشته و نگرانیهای آینده پاک کنید
یک دقیقه فکر کنید یک مورد نا خوشایند تا چه اندازه ارزش غصه خوردن دارد
و از افکار منفی خلاص شوید
یک دقیقه وقت بگذارید و تجربه ای لذتبخش را به خاطر بیاورید
و تصمیم بگیرید که ازهیچ کس توقع و انتظاری نداشته باشید
و در ذهن خود تصور کنید که می خواهید چگونه باشید

باید ادامه بدهیم به رویاپردازی و خواندن و نوشتن
کارسازترین شیوه‌ای که پیدا کرده‌ایم
برای کاستن از دردها و غلبه بر فرسایش زمان و تبدیل ناممکن به ممکـن

تک خور که میگن اینه ها

این روزا حوصلم بدجوری سررفته .. پکرم .. حس و حال هیچی رو ندارم
نه حوصله تماشای فیلم .. نه حال آهنگ .. نه خوندن مطالب سایت
حتی دیگه حوصله وب سایت خودمم ندارم .. کاش یه دوست که حداقل مجازی باشه رو داشتم هرچند که چندروز دیگه حتی نت هم نمیام .. شب که میشه منتظرم صبح بشه
دم دمای 4:30 که میشه لباسامو میپوشمو میرم بیرون .. قدم میزنم در خیابانی که هیچکسی جز من نیست .. میرم تا به بزرگترین پارک شهر میرسم و اونجا یکم ورزش میکنم و وقتی دیگه هوا رو به روشن شدنه برمیگردم و صبحانمو میخورم و میخوابم
میخوابم تا نفهمم اوج تنهاییم چقدره .. فقط باید روز رو شب و شبمو ...
روزهای من دیگه معنایی نداره

من الان به یه همچین اتفاقی توی زندگیم نیازمندم

آموزشو داشته باشین

چه کنم خب حوصلم سر رفته

عشق یعنى ...

پاک ماندن در فساد .. آب ماندن در دماى انجماد و در حقیقت عشق یعنى سادگى

در کمال برترى افتادگى .. مستی و دیوانگی .. با جهان بیگانگی و شب بیداری تا سحر
سجده ها با چشم تر .. دلبر یار شدن .. سالها با یک نگاه دلدار شدن
سایه بون خستگی .. با تموم سختی هاش دلبستگی
سوختن با ساختن .. در گذر زندگی دل باختن .. لحظه دلدادگی
جان فدای دوست کردن با سادگی .. یک قلب لبریز از جنون
لحظه های بی کسی با یاد اون تا ابد در انتظار
در فراغ چشم او .. دل بیقرار .. چشم های دلنواز .. آرزوهای خوب

دلم میخواد شاد باشم و خواهم شد

اینروزا اونایی رو که دوسشون دارم رو برای خودم نگه میدارم

و بقیه رو از خودم دورشون میکنم که مبادا ناراحتم کنن ..

چون دلم میخواد شاد باشم پس به آدمهایی که ناراحتم میکنن احتیاج ندارم

با کسی میمونم که احساس آرامش و خوشحالی کنم و سعیمو میکنم تا با من شاد باشن

من با خانوادم قهرم .. اصن معنی خانواده رو نمیدونم .. فقط میدونم تنها بودن زیباست

حالِ این روزای منه