سرِ خاکِ من اونی که بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه
اونی که نمیخواست منو ببینه بالاخره میاد دیدنِ جسدم
اونی که حتی نیومد تولدم زیر تابوتمو میگیره
اونی که سلام نمیکرد میاد برای خداحافظی
عجب روزیه اون روز حیف که اون موقع خودم نیستم
پُر از یادِ توام پُره خاطره ام ، چشام هر شب از نبودت پُره
اگه قلبِ من واست میزنه ، اگه بی چشات دلم میشکنه
خداحافظِ تو ، با اینکه هنوزم میمیرم برات ، خداحافظِ تو
میسوزونتم آتیشِ خاطرات ، خداحافظِ تو
تا قلبم به تنهایی عادت کنه ، تا اشکم به چشمام خیانت کنه
قرارمون نبود تنها بری تو ، قرارمون نبود بی تو بمونم
قرارمون نبود فاصله باشه ، قرارمون نبود بی تو بخونم
خـــــــــداحـــــافـــــظِ تــــــــــــــو
صبحِ امروز کسی گفت به من : تو چقدر تنهایی
گفتم : تو چقدر حساسی ، تنِ من گر تنهاست ، دلِ من با دلهاست
دوستانی دارم بهتر از برگِ درخت که دعایم گویند و دعایشان گویم
یادشان در دلِ من ، قلبشان منزلِ من ، صافىِ آب مرا یاد تو انداخت رفیق
تو دلت سبز ، لبت سرخ ، چراغت روشن ، چرخ روزیت همیشه چرخان
نفست داغ ، تنت گرم ، دعایت با من ، روزهایت پى هم خوش باشد
من میرم اما با دلِ خون و پریشون
با قصه هایِ تلخ و با رنجِ فراوون
با کوله باری از غمِ روزایِ رفته
با خاطره هایِ تلخِ از خاطر نرفته
ای کاش میرفتم نه حالا که شکستم
حالا که حتی از خودم بی زار و خستم
حیف از دلِ من ، از جوونی ، از گذشته
از روز و شبهایی که رفته برنگشته
حیف از یه عمری عاشقانه دل سپردن
عمری فریبِ وعده های پوچ رو خوردن
من دارم دیگه تمومش می کنم
دل رو زیرِ پات حرومش می کنم
حرفِ موندن رو نزن نمی تونم
من دارم دیگه تمومش می کنم
نمی خوام تلف بشم به پای تو
نمی خوام گریه کنم برای تو
می خوام اعتراف کنم که من دارم کم میارم
آره میرم و تو رو پشتِ سرم جا میزارم
نتونستم ، نمی تونم ، که بمونم پیشِ تو
ته خطِ با تو بودن ، خسته ام از فکرِ تو
من دارم دِق می کنم تو این حصار
پس دیگه گذشته رو یادم نیار
عشق رو خاکش میکنم تو این حصار
درس عبرتی بشه به یادگار
نمی خوام دلمو بدم به لحظه ها
دیگه تا ابد جلو چشام نیا
عشق و عاشقی برام تموم شده
دیگه سیرم از صدای گریه ها
دیگه بسه لحظه های خیس و تر
خاطرات خوبتو بگیر ببر
عشقِ من بیا برگرد تنهایی خیلی سخته نه نمیشه
عشقِ من دوسِت دارم من بی تو خیلی سخته نه نمیشه
نمیتونم بی تو باشم ، شدم سرگشته و حیرون
بدونِ لیلیِ قصه ام ، اسیرم گوشه زندون
کجا رفتی ، کجا هستی ، نمیگیری خبر از من
به کی دل دادی اونجوری که هستی بی خبر از من
همهء حرفات پر از خالیِ ، تو پیچوندن چه با حالی
تو قولِ عاشقی دادی منو تنها نمیزاری
کی بوده که دزدیده قلبتو از تو چنگم چیزی بگو
کی بوده که قاپیده عشقم رو از کنارم چیزی بگو
زبون بازی نکن باز هم نپیچونم نخندونم
خیال کردی که من خوابم نمیبینم نمیدونم
اشکِ چشمام میباره ، سینه دل تنگی داره
دوری از خاتونِ عشق دردِ سنگینی داره
رفت اما چی بگم ، دنیا خاکستری شد
دلشکسته در غمش مرغکی بستری شد
حالا ای هم سفرا ، او کجا و من کجا
غمِ دنیا مالِ من ، خوشی هاش مالِ شما
من با این حسرت و آه من با این آوارِ بلا
اشکِ دنیا مالِ من خنده هاش مالِ شما
اون که با خوب و بدم منو دوست داشت دیگه رفت
تا جدا بودم از اون ، چشم به در داشت دیگه رفت
آخه ای سنگِ صبور باز تحمل چه جوری
با قدِ خم شده ام تابِ مشکل چه جوری
آخه ای خاتونِ عشق ، بد تو با کی بگم
واسه خوب واسه بد ، گوش به حرفِ کی بدم
دیگه ای سنگِ صبور واسه من اشکی نریز
آخه اون خاتونِ عشق بر نمی گرده عزیز
منو بغضِ بی کسی مونده در غربتِ شب
رفته تا عمقِ عذاب ، خسته پا و تشنه لب
روی زخم سینه ام ، آخه ای خاتونِ عشق
تو بیا به خوابِ من نقشِ چشماتو بکش
تو که بی وفایی اینو خوب میدونم
نمیشه از تو من جدا بمونم
هم تورو میخوام هم از تو شاکی
که چرا با من میکنی بازی
این روزها خیلی خسته و کوفته ام
من به یاد تو شبی را نخفته ام
آسمون آبی توی چشمای من نیست
خنده های الکی توی کار من نیست
تو که بی وفا شدی همهء شب تاریک شد
مثه قلبِ آدمات که چقدر باریک شد
تو یه تکرارِ قشنگی توی روزهایِ سیاهی
روشنی میپاشی تو به امواجِ تباهی
ولی از من گذشت اون هم
تا بدونی همیشه عاشقتم کاش عاشقم بمونی
عشقِ من عجیبه اما اشک نجیبه
من نجیب نبودم ای وای خدا چقدر عجیبه
به فلک سپردم خاطراتمو تا حفظ شه
توی آسمونا بنویسن قصه شه
لای فرشته ها بچرخه احساس شه
که شاید فرشته هات روزی انسان شه
عشقِ من خدایِ من بگو به من
چرا وصالِ تو شد کابوسِ من
تویِ وانِ حموم من از خون میترسم
نمیدونم چرا تیغ به دست میلرزم
میبینم تو اومدی وقتی که تموم شد
دیگه این آخرشه تو میگی شروع شد
بی رنگی ام بالاتر از رنگ سیاهت نیست
دیگر پناه گریه هایم شانه هایت نیست
من نیمهء گندیدهء سیبت !؟ گناه تو !؟
خوش باوری ، آدم نبودی ، این گناهت نیست
از دشت سبز خواب هایم دور شو با آن
خرگوش هایی که جدیدا در کلاهت نیست
با خود ببر گل پونه هایت را ، رهایم کن
این مارخورده فنچِ نازِ سر به راهت نیست
در پیش چشمانت سیاوش سوخت وقتی تو
گفتی که ماه پشتِ ابرش توی چاهت نیست
در مردهء من یک نفر جان می کند هر روز
لکاتهء کوری که با من بی شباهت نیست
ادامه مطلب ...
گاه و بیگاه اشک میریزم از شادی
گاه و بیگاه اشک میریزم از دلتنگی
زندگی که در آن بتوانی خودت باشی
زمزمهء باد در گوشم می پیچد
همین طور که هستی چیزی کم نداری
پس خودت باش و در زیبایی های زندگی غرق شو
اینجا و آنجا قدم میزنم
هرگاه آسمان رنگهایش را دگرگون می کند
لرزشی ژرف قلبم را فرا می گیرد
و اینگونه تورا در میابم
(حـــرف خودمه .. نویسنده : پرویز ستوده)
ﻏﻔﻠﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭ !
ﭘﺸﺖ ﯾﮏ ﻗﻠﺐ ﻋﺎﺷﻖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ
ﻭ ﺗﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﯿﺎﻣﻮﺧﺘﯽ
ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻣﺮﺍ ﺩﺭﯾﺎﺏ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﺎﻟﯽِ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻫﯽ ﮊﺭﻑ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ ﺿﺮﺑﺎﻥِ ﻗﻠﺐِ ﻣﻦ ﺑﮕﯿﺮ ﺍﯾﻦ ﻏﻢِ ﮐﺸﻨﺪﻩ ﺭﺍ که ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻡ