☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم


همهء هستی من آیهء تاریکی است که تو را در خود تکرار کنان به سحرگاه شگفتن ها خواهد برد 

 

من در این آیه آه کشیدم من در این آیه تو را به آب و آتش پیوند زده ام 

 

زندگی شاید یک خیابان دراز است که زنی با زنبیلی از آن میگذرد 

 

زندگی شاید ریسمانی است که مردی خود را از شاخه ای می آویزد 

 

زندگی شاید تفلی است که از مدرسه باز می گردد یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر برمیدارد وبه  رهگذری دیگر می گوید صبح بخیر 

 

زندگی شاید آن لحظه ایست که نگاه من نیمهء چشمان تو خود را ویران میسازد 

 

و در این حسی است که من ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت 

 

در اتاقی که به اندازه یک تنهایست دل من که به اندازه یک عشق است به بهانه های سادهء خوشبختی خو می نگرم 

 

به زوای زیبای گل در گلدان به نهالی که تو  در باغجهء خانه مان کاشته ای 

 

و به اواز قناری ها که به اندازهء یک پک پنجره میخواند  آه سهم من این است 

 

سهم من آسمانی است که آویختن پرده ای  ان را  از من میگیرد 

 

سهم من پایین رفتن از یک پلهء متروک است و به چیزی در پوسیدگی  و غربت حاصل گشتن  

 

و در همین دور صدایی جان دادن که به من میگوید دستهایت را دوست دارم 

 

دستهایم را در باغچه میکارم سبز خواهد شد میدانم 

 

کوچه ای است در آنجا دخترانی که به من عاشق بودن با همان موهای بلند 

 

 به پسرکی می اندیشند که یک شب باد او را با خود برد  

 

کوچه ای است که قلب من  آن را از محل کودکیم دزدیده است 

 

حجمی از تصویری آگاه که زمهمانی یک آینه برمیگردد 

 

 و بدین سان است که کسی میمیرد و کسی می آید 

 

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد مرواریدی صید نخواهد کرد 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد