برای چه به دنیا آمدی ، که عاشقت کنند ؟
یا برای رقص خود قربانی ات کنند
یا دیار خود را برایت کوچک کنند
یا با چشمشان شیدایی ات کنند
راه را گم کردن تقصیر نیست
تقصیر آن کسانیست که خواسته اند زندانی ات کنند
دست و پا زدن علاج درد نیست
آنها خواسته اند که دیوانه ات کنند
یار را با تو سر نا سازگاری افتاده است
من از روزی میترسم که بیگانه ات کنند
حد خود بشناس و یاوه گوی مباش
من نمیخواهم که اعدامی ات کنند
هفت خوان عشق را پیمودن خوش است
البته اگر بتوانند عاشقترت کنند
را رفته را راه برگشت نیست
خوش است اگر شبی به بزم خود مهمانت کنند
طواف پروانه به دور شمع دلیلش نور نیست
تو را چه باک که به دور شمع پروانه ات کنند
آنها شاید خود ندانند چه میکنند
اما با این کار بیکرانت کنند
چیزی نمیخواهیم از یار ولیکن
کاش دستانش را ارزانی ات کنند
همه این دردها را دوست دارم
نکند که یک روز از خواب بیدارت کنند
ناز یار را بکش تا به سر حد جنون
تا که کلبه ات را گلستانت کنند
در دل ما آرزویی بیش نیست
جز آنکه به وصال خود سزاوارت کنند