☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

شروع داستان Assassin’s Creed II - اتزیو و یافتن سیب عدن

چند روز بعد از وقایع نسخه اول، در سال 2012، دزموند مایلز نشان داده میشود که در بند تمپلارهای مدرن و عصر جدید زندانی شده است. تمپلارها همچنان تلاش دارند با استفاده از مرور خاطرات جد دزموند یعنی الطیر به مکان آن اشیاء باستانی و جادویی دست پیدا کنند. بویژه دنبال شی به نام "Piece of Eden" هستند.


به خاطر bleeding effect، دزموند قابلیت "چشم عقاب" یا Eagle Vision را پیدا کرده است که به او اجازه داد نوشته های روی دیوار را بتواند بخواند. نوشته هایی که توسط زندانی قبلی، Subject 16 نوشته شده است. در همین حین یکی از کارکنان سابق آبسترگو یعنی لوسی استیلمن سر میرسد در حالی که لباسش خونی است. او دزموند را از اتاق آزاد میکند. دزموند دوباره وارد دستگاه میشود و به طور خلاصه وار لحظه تولد اتزیو آدیتوره دفرنزه را مشاهده میکند و لوسی هم کپی فایل را تهیه میکند. این دو از آنجا فرار میکنند ولی با نگهبانان برخورد میکنند. بعد از کمی ضد و خورد به دو دوست خود شاون هاستینگز و ربکا کرین میپیوندند تا با انیموس خودشان کار را کامل کنند.

لوسی از دسموند میخواهد تا وارد انیموس شود و وارد خاطرات جدش اتزیو آدیتوره دفرنزه شود تا جستجو برای Piece of eden های باقیمانده را ادامه دهند قبل از اینکه آبسترگو به آنها دست یابد. از آنجایی که تعداد آساسینها به شدت کم شده است، لوسی به دسموند میگوید که او باید مهارتهای مختلف دسموند را با استفاده از قابلیت bleeding effect بدست آورد.

اتزیو در ایتالیا و در زمان رنسانس زندگی میکند. تقریبا 300 سال بعد از زمان الطیر. او 17 ساله است. یکی از دوستان نزدیک خانواده اش به آنها خیانت میکند. آخرین جملات پدر اتزیو او را به یک اتاق مخفی در خانه شان هدایت میکند که در آنجا صندوقچه ای است حاوی لباسها و اسلحه های یک آساسین. اتزیو در نهایت موفق به نجات برادران و پدرش نمیشود و آنها به جرم خیانت در مرکز شهر به دار آویخته میشوند.

اتزیو خواهر و مادرش را که زنده مانده اند را به یک ویلای خانواده ای در خارج شهر منتقل میکند. عموی اتزیو در آنجا از آنها استقبال میکند. کسی که به اتزیو آموزش میدهد تا یک آساسین شود. ماریو عموی اتزیو اطلاعاتی در مورد خیانت به خانواده اش به او میدهد که این اطلاعات اتزیو را از فلورنس به سان گیمیگنانو، فورلی، ونیز و حتی واتیکان میکشاند.

در طی سفرهایش اتزیو با شهروندان عادی کمک میکند و در عوض آنها هم به اتزیو کمک میکنند. یکی از آنها لئوناردو داوینچی جواب است. او دوست خانوادگی اتزیو اینا محسوب میشود برای همین قابل اطمینان است. اتزیو codex و صفحات کدگذاری شده را نزد او میبرد و داوینچی از طریق آن اسلحه ها و قابلیتهای جدید به اتزیو می آموزد. اتزیو کم کم افرادی که در قضیه خیانت به خانواده دخالت داشتند را پیدا میکند که در نهایت میرسد به فردی به نام رودریگو بورگیا. او رهبر فرقه خاصی است و هدف اصلیش از بین بردن خانواده Medici و به تحت کنترل درآوردن مناطق مختلف ایتالیا است.

اتزیو رد رودریگو را میگیرد و پی به این مسئله میبرد که او تکه ای از عدن را به نام Apple در اختیار دارد. تکه ای که الطیر هم قرنها پیش درگیر آن بوده است. رودریگو در مورد دانشهای مربوط به این piece of eden تحقیق میکند و خود را پیامبری مینامد که اسمش در کتابها آمده است و معتقد است که در نهایت رهبر تمپلارها خواهد بود و آنها را به مکانی به نام The Vault راهنمایی خواهند کرد. جایی که اطلاعات با ارزش و تکه های بیشتر در آنجا وجود دارد.

اتزیو و رودریگو با هم دوئل میکنند و وقتی که اتزیو برتری میابد، نگهبانان سر رسیده و مبارزه را به نفع رودریگو در میاورند. دوستان و آشنایانی که اتزیو در این سالها پیدا کرده است همگی سر میرسند و اتزیو متوجه میشود که همه آنها از اعضای آساسینها بوده اند. یکی از این افراد نیکولو ماکیاولی بزرگ بوده است. آنها اتزیو را راهنمایی میکند و میگویند که به باور آنها اتزیو پیامبر واقعی است و آساسینها را رهبری خواهد کرد نه تمپلارها را به سوی The Vault.

دسموند در این حال از انیموس خارج میشود و متوجه میشود که bleeding effect کار میکند. دسموند مهارتهای اتزیو را کسب کرده است و همه تجاربی که اتزیو طول سالها کسب کرده را در چند ساعت به خود منتقل کرده است. طی این استراحت، دسموند صحنه هایی را میبیند. مثلا الطیر در یکی از آنها عاشق ماریا میشود. ماریا یک تمپلار است.

خاطرات اتزیو ادامه داده میشود. دسموند به عنوان اتزیو متوجه میشود که لوح هایی مخفی در سراسر نقشه وجود دارند که فقط با استفاده از انیموس قابل مشاهده است. اینها همان نشانهایی هستند که در اتاق دسموند هم بود و تحقیقات نشان میدهد که اینها حاوی کدهای کامپیوتری هستند که داخل انیموس مخفی شده اند. همچنین کشف میشود که Subject 16 انیموس را هک کرده و این لوحها و نشانها را در خاطرات گذاشته است. هر نشان حاوی شماره ها، فوتوگرافها و پیامهایی است که اطلاعاتی راجع به Piece of eden ها و تمپلارها را فاش میکند. همچنین هر کدام از اینها دارای پازلهایی هستند که هر کدام تکه ای از یک فیلم هستند. جمع آنها که 20 قطعه هستند یک ویدئوی کامل را نشان میدهد.

آدم و حوا و بدست آوردن سیب عدن

این ویدئو با لوگوی آبسترگو در ابتدا شروع میشود با عنوان "Subject 16, Session 12, Classified Date B.C.E." ویدئو یک مرد و زن را نشان میدهد که همدیگر را آدم و حوا (Adam and Eve) صدا میکنند. آنها در یک دنیای مدرن و خیالی هستند. به نظر میرسد توسط چیز یا کسی مورد تعقیب قرار دارند. آنها از میان مجموعه ای با کارگران در حال کار میگذرند. کارگران در حال ساختن قطعه های بیشتری از Pieces of eden هستند. آدم و حوا میروند روی سقف. حوا سیبی در دست دارد و ویدئو ناگهان در همین لحظه به پایان میرسد و لحظه ای کلمه کد گذاری شده EDEN نشان داده میشود.

دسموند به دنیای حاظر برمیگردد و تیم کشف میکند که خیلی از حافظه های بیش از آن خراب شده است. آنها قادر به برگشتن هستند ولی فقط چند سال بعد از جنگ بین آساسینها و رودریگو. خاطرات در سال 1499 دوباره شروع میشود و تیم کشف میکند که قدرت و نفوذ کلیسای کاتولیک افزایش یافته است و رودریگو به عنوان پاپ الکساندر VI شناخته میشود. اتزیو و متحدانش همه کدکسها را پیدا میکنند و در میابند که The Vault در رم و در زیر واتیکان قرار دارد. آنها معتقدند که عصای پاپ یکی دیگر از piece of eden هاست و رودریگو از آن برای رسیدن به Vault استفاده میکند.

اتزیو به واتیکان سفر میکند تا رودریگو را به قتل برساند. کسی که از عصا در برابر سیب اتزیو استفاده میکند. طی مبارزه آنها رودریگو موفق به فرار میشود و سیب را هم به دست می آورد. اتزیو به دنبال او میرود و او را در حالی میابد که سعی دارد Vault را باز کند.این دو دوباره مبارزه میکنند ولی اینبار اتزیو او را شکست میدهد ولی رودریگو را نمیکشد چون معتقد است خونهای به حد کافی در این راه ریخته شده است و کشتن خانواده او را به او برنمیگرداند.
باز شدن اولین The Vault

اتزیو خود را پیامبر مینامد و با استفاده از عصا و سیب در Vault را باز میکند. داخل Vault او هیچ Piece of Eden ای پیدا نمیکند. اتاق خالی است و فقط تندیس وجود دارد به نام Minerva (مونث). او به اتزیو میگوید که خودش اتزیو را به آنجا آورده است. البته دسموند و دوستانش هم در حال حاظر صدای آنها را میشنودند.

مینروا توضیح میدهد که او متعلق به نژادی از یک جامعه پیشرفته است که قبل از این در زمین ساکن بوده اند. قبل از اتفاقی آسمانی که باعث از بین رفتن بیشتر حیات در زمین شد. اعضای باقیمانده نژاد او دنیا را دوباره ساختند و انسانها را نیز با خیال و تصور خود به وجود آوردند. این دو نژاد در کنار همدیگر مدتی زندگی میکردند تا اینکه جنگی رخ داد. انسانها بر آنها پیروز شدند و اندک تعدادی که از آنها مانده بودند خودشان را در معابد پنهان کردند به این امید که اتفاقی نیفتد که بقیه شان را از بین ببرد. بعد از پایان یافتن سخنان مینروا او با دسموند صحبت میکند و میگوید که او هر چیزی که نیاز بود را انجام داده است و بقیه کارها به عهده او و دوستانش است.

خاطره تمام میشود و دسموند در عصر امروز بیدار میشود و متوجه میشود که این مکان توسط آبسترگو کشف شده. لوسی به دسموند یک خنجر مخفی داده است. چهار نفرشان آماده فرار میشوند با این تفاوت که دسموند تمام مهارتهای اتزیو را کسب کرده است. آنها سربازان دشمن را شکست میدهد و وارن ویدیک را میبینند که میگریزد. لوسی به دسموند میگوید که ویدیک دست بردار نیست و چیزی که میخواهد را بدست خواهد آورد.

گروه از مخفی گاه خود خارج شده و سمت شمال میروند جایی که به گفته لوسی برای مدتی در امان هستند. لوسی در طول راه نوارهای آخرین جلسات دسموند را بازبینی میکند و میگوید که چطور حرفهای مینروا به واقعیت تبدیل شده است. او میگوید که مینروا خلاف جاذبه ی زمین صحبت میکرد و این میتواند اثرات سویی روی سیاره بگذارد. ربکا انیمو را برای دوباره وارد شدن دسموند به آن آماده میکند و لوسی نیز خاطرات را برای کشف آماده میکند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد