لرزنده چون کواکب گاه سپیده دم
شمع شبی سیاهم و چشمم به راه تو
کی میرسی به پرچم خونین چون شفق
خورشید و مه سری به سنان سپاه تو
ای دل فریب جادوی مهتاب شب مخور
زلفش کشیده نقشهی روز سیاه تو
شاها به خاکپای تو گلها شکفتهاند
ما هم یکی شکسته و مسکین گیاه تو
من روی دل به کعبهی کوی تو داشتم
کمد ندای غیب که این است راه تو
یک نوک پا به چادر چوپانیم بیا
کز دستچین لاله کنم تکیهگاه تو
آئینه سازمت همهی چشمهسارها
وز چشم آهوان بنوازم نگاه تو
بعد از نوای خواجهی شیراز شهریار
دل بستهام به نالهی سیم سهگاه تو
شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست
یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست
خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست
من در فضای خلوت تو خیمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست
تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا
با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست
سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی، جز که به سر، هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای حرمت ملجا درماندگان
دور مران از در و راهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
لشکر شیطان به کمین من است
بی کسم ای شاه،پناهم بده
در شب اول که نهندم به قبر
نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطابخش همه عالمی
جمله ی حاجات مرا هم بده
تو یک رویای کوتاهی دعای هر سحرگاهی
شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه می خواهی
من آن خاموش خاموشم که با شادی نمیجوشم
ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمیپوشم
تو غم در شکل اوازی شکوه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی
مرا دیوانه می خواهی ز خود بیگانه میخواهی
مرا دلباخته چون مجنون ز من افسانه می خواهی
شدم بیگانه با هستی ز خود بیخود تر از مستی
نگاهم کن نگاهم کن شدم هر انچه میخواستی
بکش ای دل شهامت کن مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نمای خلق ما تو درس عبرت کن
نکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر
نمیترسم من از اقرار گذشت اب از سرم دیگر
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
کوله بار درد بی مرام من
اگه باختی بازم بیا سراغ من
آهای تو ای رفیق نیمه راه من
بدون تو سیاهه روزگار من
همه دار و ندارمو دادمو
گول چشمای نجیبتو خوردم
دل ساده ی بی کسو کارمو
به دستای سرد تو سپردم
به پات سوختمو ساختم وهیچی نگفتم
حق من این نبود
تو بگو بعد این همه سال خوبی
جواب قلب من این نبود
عشق تو نور چشم تو
تو دل خسته ام آروم نشسته
غم دوری تو هنوز از یادم از قلبم بیرون نرفته
عــاشـــق تــرینـــم
تنــــهـاتـــرینـــم
بی تو می دونم تنها می مونم
تنــــهـــا مـی مــونـــم
تنـــهــا میمیـــرم
عاشق ترینم
اگر از پیشم از برگ و ریشه ام یه وقت بری و تنهام بزاری
تو ساقه ی من بی تو میمیرم
یه وقت نری و تنهام نزاری
عاشق ترینم
تنهاترینم
بی تو می دونم
تنها می مونم
تنها میمیرم
اگه گریه بذاره می نویسم کدوم لحظه تو رو از من جدا کرد؟
نگو اصلا نفهمیدی نگو نه تو بودی اونکه دستامو رها کرد
خودت گفتی خداحافظ تموم شد منو تو سهممون از عشق این بود
خود تو حرمت عشقو شکستی بریدی آخر قصه همین بود
اگه مهلت بدی یادت میارم روزایی رو که بی تو عین شب بود
تموم سهمت از دنیا عزیزم بذار یادت بیارم یک وجب بود
بهت دادم تموم آسمونو خودم ماهت شدم آروم بگیری
حالا ستاره ها دورت نشستن منو ابری گذاشتی داری میری
بیا برگرد از این بن بست بی عشق , بذار این قصه اینجوری نباشه
آخه بذر جدایی رو چرا تو چرا دستای تو باید بپاشه؟
خداحافظ نوشتن کار من نیست آخه خیلی باهات ناگفته ها دارم
اگه گریه بذاره می نویسم اگه مهلت بدی یادت میارم
اگه گریه بذاره می نویسم کدوم لحظه تو رو از من جدا کرد؟
نگو اصلا نفهمیدی نگو نه , تو بودی اونکه دستامو رها کرد
خودت گفتی خداحافظ تموم شد , منو تو سهممون از عشق این بود
خود تو حرمت عشقو شکستی بریدی آخر قصه همین بود