درد مـــن ایـــــن استـــــ ...
دقایقی در زندگی هستند که دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود
که میخواهی او را از رویاهایت بیرون بکشی
و در دنیای واقعی بغلش کنی
میترسم کسی بوی تنت رو بگیره
نغمه ی دلت رو بشنوه
و تو خو بگیری به موندنش!!!!
چه احساس خط خطی و جهنمی ایست
این عاشقانه های حسود من
چـقــــدر ســـختــــه منـــطقـــــی فــکر کنــــی
وقتــــی ..
احــســـاســـاتـــت داره خـــفــت میـــکنـــه!!!!
چه سخته ..
هم زمستان باشد !
هم ابر باشد !
هم باران باشد ..!
هم خیابان ِ خیس باشد ..
امـــــا....
نه تـــــو باشی ..
نه دستی برای فشردن باشد !
نه پایی برای قدم زدن باشد !
و ..نه نگاهـــی برای زل زدن...!!
روزگارے خواهد رسید "همچنان که در آغوش ِ دیگرے خفته اے..
به یاد من ستاره ها را خوآهــے شمُرد تا ـآرام شَوے"...
دلت هَوایَم را خواهد کرد "به یاد خوآهــے آوِرد بآهم بودنهایمان را
به یآد خوآهــے ـآوَرد خنده هــآیم رآ " به یآد خوآهــے ـآورد اشک هـــآیم رآ"..
به یاد خوآهـــے ـآورد حرف هــآیم رآ "...
مطمئنم در آن لحظه خواهــے گُفت : دلتنگ شُده اَم....
بعضی ها را هر چقدر هم که بخواهی تمام نمی شوند
همش به آغوششان بدهکار میمانی !
حضورشان گـرم است
سکوتشان خالی می کند دل آدم را
آرامش صدایشان را کم می آوری !
هر دم هر لحظه کم می آوریشان ...
باران ببــار
تمــامـ ِ خاطـره هــا را بشــور
تمــامـ ِ دوستــتـ دارمـ هــا
تمامـ ِ عاشقــانــهـ هــا
ببــار کهـ مـنـ هــمـ شــرمـ نکنــمـ
مـنـ هــمـ ببــارمـ ...
(..')/♥♥('..)
.\♥/. = .\█/.
_| |_ ♥ _| |_
زندگی جیره مختصری است
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است
مثل یک حبه قند
زندگی را با عشق نوش جان باید کرد
مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام....
مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک جمـــــلـــه
یـــک لبـــــخـنـــد بــه بــازی میـــــگیــــری
مــــــیگـــــوینــــد تـــرفنــدهـــایت، شـــیطنـــت هــــایت
و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم
مــــــیگویند ســــادهام....
اما تـــــو این را باور نکن
مــــــــن فـــــقــــــط دوســـتـــــت دارم،
همیـــــــــن!!!!
دل بــه دلم کــه نـدادی
پــآ بـــه پــآیـم کـــه نـیـامـدی
دسـت در دسـتـم کــــه نـگـذاشـتـــی
سر بـــه سـرم دیـگـر نـگـذار کـــه قـولـش را بــه بـیـابـان داده ام ...
مــرور می کـنـم خاطراتـمـــان را
امـــــا مــگر ...
کـپـــی برابــر اَصـــل می شـــــود ؟!
خــــــدایـــا ...!
امروز را مهمـانــم باش ...
به یــک فــنــجـان قــهــوه ی تــلــخ
وقتــش رسیده طـعــمِ دنـیـایـت را بـدانی !...
وقتی دلتنگ باشی
همـه آرامـش یـک سـاحـل را هـم بـه تـو بـدهـنـد
بـاز هـم دل تـو بـارانـیسـت
خـیـس تـر از دریا
خــراب تــر از مــوجــهـا ...
تـاثـیـرگـذارتـریـن قـانـون زنـدگـی مـن ،
قـانـون { که نـبـایـد } بـود !
عـاشـقِ کسـی شـدم ؛ کـه نبـایـد !
دستـان یـخ زده ام ، دستـان تـبـدار اویـی را طـلب کـرد ؛ کـه نـبـایـد !
دلـم بـودن آنـی را خـواست ؛ کـه نـبـایـد !
اشک هـایـم بـه یـاد کسـی سـرازیـر شـدنـد ؛ کـه نـبـایـد !
میـدانـم . . . ایـراد از مـن بـود
کـاش میـشـد ایـن روزهـا ، کـمـی مــُرد !
فـاجـــعـه اینجـاست
کـه چشــم هایم دیـگر ،
بـا مـن و بغــض هایـم نـمی سـازنـد !!
خــدایا
کـمـی بـیـا جـلـوتـر
مـی خـواهـم در گوشت چـیـزی بـگـویم ...!
ایـن یـک اعـتـراف اسـت ...
مـن بـی او دوام نـمی آورم
حـتـی تـا صـبح فــردا !...
سـختـه...
بـه جـایی بـرسی کـه دیـگه
نـه هیـچ اومـدنی آرومـت کنـه ،
نـه هیـچ رفتـنی نابـودت ...
هیـچ وقـت بـرنـگرد...
میـدانـی؟
وقـتی قبـل از بـرگشتـن فعـل رفتـنی در کـار باشـد،
محـبت خـراب می شـود ،
محـبت ویـران می شـود ،
محـبت هیـچ می شـود ،
بـاور کن یـا بـرو یـا بـمان ...
امـا اگـر رفتـی، هیـچ وقـت بـرنـگرد ...
هیـچ وقـت ...
بـه زخـم هـایم مـی نـگری ؟
درد نـدارد
دیـگر روزی کـه رفـتی
مـرگ تـمام دردهـایم را بـا خـودش بـرد
مـرده ها درد نـمی کـشند ...!
از تـو خـواهشـی دارم بـرنـگرد
دیـگر زنـده ام نـکن !...
صـدای زندگی را میشنـوم...
همــه جــا...
فـرا می خـــوانـد مــا را...
تــــو را!
بـرای در آغــوش کشیــــدن معـشـوقت...
مـــرا!
بــرای در آغـوش کشیــدن زانــوی غـــم...
یــادتـه گفتـی
بـه شرافتـم قسـم تا آخـرش هستـم ؟
شرافتت پیـش من گـرو مونـده ...
حــالا بـا عشـق جدیدت چیکـار مـی کنـی بــی شرف ؟