☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

برام دعا کن

برام دعا کن عشق من،همین روزا بمیرم

آخه دارم از رفتنت بدجوری گر می گیرم

دعا بکن که این نفس تموم شه تا سپیده

کسی نفهمه عاشقت چی تا سحر کشیده

 

این آخرین باره عزیز،دستامو محکم تر بگیر

آخه تو که داری میری به من نگو بمون نمیر

تو میریو یه باغ سبز،درش به روت بازه هنوز

من باغ سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز

 

اگه یه روز برگشتیو گفتن فلانی مرده

بدون گه زیر خاک سرد،حس نگاتو برده

گریه نکن برای من قسمت ما همینه

دستامو محکم تر بگیر لحظه ی آخرینه!

گاهی آرزو می کنم...



 کاش هرگز نمی دیدمت تا امروز غم ندیدنت را بخورم!!

کاش لبخندهایت آنقدر زیبا نبودند که امروز آرزوی دیدن یک لحظه

فقط یک لحظه از لبخندهای عاشقانه ات را داشته باشم!

کاش چشمان معصومت به چشمانم خیره نمی شد تا امروز

چشمان من به یاد آن لحظه بهانه گیرند و اشک  بریزند!

کاش حرف های دلم را بهت نگفته بودم تا امروز با خود نگویم

" آخه او که میدونست چقدر دوستش دارم!!!!

پاییز را دوست دارم...

بخاطر غریب و بی صدا آمدنش

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش

 بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی

بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها

بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش

 بخاطر شب های سرد و طولانی اش

بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

بخاطر پیاده روی های شبانه ام

بخاطر بغض های سنگین انتظار

بخاطر اشک های بی صدایم

بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام

بخاطر معصومیت کودکی ام

بخاطر نشاط نوجوانی ام

بخاطر تنهایی جوانی ام

بخاطر اولین نفس هایم

بخاطر اولین گریه هایم

بخاطر اولین خنده هایم

بخاطر دوباره متولد شدن

بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر

بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه

بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه

بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش

پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز

و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...


نازنینـــــــــــــــــــم !

بی تو اینجا نا تمام افتاده ام

پخته ای بودم که خام افتاده ام

گفته بودی تا که عاقلتر شوم

آه ، می خواهی مگر کافر شوم

من سری دارم که می خواهد کمند

حالتی دارم که محتاجم به بند

کاشکی در گردنم زنجیر بود

کاشکی دست تو دامنگیربود

عقل ما سرمایه دردسر است

من جهان را زیر وبالا کرده ام

عشق خود را در تــــــو پیدا کرده ام

من دگر از هر چه جز دل خسته ام

عهد یاری با دل دل بسته ام

بر لب تو خنده مجنونی ام

خنده تو رنگی از دلخونیم  

داستان کهنه عشق(یه پسر تنها)


من ز فصل بادبادکهای سرگردان

من از باغ گیلاس بازی گوش

حدیثی کهنه میگویم

حدیث کهنه عشق است

نامکرر باز خواهم گفت:

 

صدای او هنوزم سخت می پیچد

به دالانهای سرد خاطراتم

خوب یادم هست

که تو خندیدی و من

تا سحر سخت باریدم

در آن نوبت که گفتی

دوستت دارم

خدا را روی بام خانه فهمیدم که بگذشت

کبوترهای بی بال و پر شعرم روان شد

و با چشمان تو پر زد به یک دشت

دلم در سینه بی تابانه لرزید

و از شوق دوباره دیدنت پر شد

نگاه تو وحشی و گستاخ و رویایی

به من شور و نشاط زندگی میداد

حدیث قلب گنجشک است و

 تیر و نفرت صیاد

خوب یادم هست

فقط یکبار گفتی

دوستت دارم

و بعد از آن هرگز نفهمیدی

چه بر من روز شب بگذشت

و من هرگز نفهمیدم 

  چرا گفتی؟

و من اینگونه در فصل عروسکها

بتی از جنس شیطان را خدا کردم

چو گنجشکی اسیر در دستهای باز یک شاهین

دلم در سینه بی تابانه می لرزید

نفسهایم همه پرپر

نگاه منتظر بر در

دگر صبر از وجود نازکم پر زد

دلم در حسرت دیدار تو خون شد

و می نالید...

چرا گفتی...؟

خوب یادم هست

در آن لحظه که گفتی دوستت دارم

دو پا از رفتن سوی سفر لرزید

دلم از هجرت توسخت میترسید

دلم در خلوت شبهای سرد انتظارم ز فردا میسرائید:

که بعد از رفتنت هر دم

دل از یاد تو برگیرد

چه دوران عجیبی بود

حقیقتهای روشن به گوش من دروغی بود لاممکن

دلم با آرزوهای محالش قصرهای پولکی می ساخت

که ایام سفر روزی به پایان می رسد آخر

 وتا من از سفر آیم

نگاه انتظار یار من بر راه خواهد بود

دعای خیر او هر لحظه با من یار خواهد بود

کنار پنجره دست انتظار بر چانه خواهد داشت

همه بذر نگاهش را به سنگ راه خواهد کاشت

و در غربت به یاد او نوشتم...

بدان ای مهربان با من

که هر لحظه زعمر سرد هجرانم

که در غربت  تلف در گوشه زندان غم می شد

بجای هرکدام از وقتهای مرده در زنجیر

که زمین سجده گاه من ز اشک دیده تر می شد

خزان راهی که بین ما به حسرت مانده کم می شد

و اکنون روز وشب

 در سفره یادم بجز ترس سفر نیست

و فصل من

فصل ماندن در حقیقتهای جانکاه است

و میبینم که در خاطرات تو ز اسم من نشانی نیست

 و تو تنها یکبار گفتی دوستت دارم

 من هرگز نفهمیدم چرا .....؟

فاصله ی من وتو زیاد شده این روزا

آخر این جدایی میرسه به نا کجا

رفتی و گفتی بودن با من هرگز نمیشه

قلب من زیر پاهات له شد مثل همیشه

یه روزی بود میگفتی دوستم داری رهگذر

نرو بمون که چشمام بی تو میشه خیس وتر

خسته و دل شکسته میخوام واست بخونم

اگه اجازه بدی پیشت میخوام بمونم

آروزی دیدنت واسم شده یه رویا

داشتنت رو میخوام از اونی که هس اون بالا

آی اونی که اون بالا نشستی پیش ابرا

بهش بگو هنوزم دوسش دارم بی پروا

سحر توی نمازم ازش خواستم بمونی

میدونم که عشق رو ازتو چشام میخونی

از چشمات دارم میخونم دوسم داری هنوزم 

چرا زپیشم رفتی اینو من نمیدونم              

رفتی اما میدونم برمیگردی یه روزی

قسمت ما دوتا نیست غم تلخ جدایی

عاشـق

غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق

    یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

        بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار

             اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار

                  زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

            رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

        آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

   اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

    دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

         تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

              تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

                   پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

                      تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

                          داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن

                              رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

                         تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

                   منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق

               نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

              تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

              عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

              گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک

                 نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

                     شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

                       و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

                          پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

                              اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

                              بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم

                              ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد

                              روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد

                              بـه خـدا نـمــیـری از یاد

 

 


سلام ماهی ها... سلام، ماهی ها
سلام، قرمزها، سبزها، طلائی ها
به من بگوئید، آیا در آن اتاق بلور
که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است
و مثل آخر شب های شهر، بسته و خلوت
صدای نی لبکی را شنیده اید
که از دیار پری های ترس و تنهایی
به سوی اعتماد آجری خوابگاه هاا،
و لای لای کوکی ساعت ها،
و هسته های شیشه ای نور - پیش می آید؟
و همچنان که پیش می آید
ستاره های اکلیلی، از آسمان به خاک می افتند
و قلب های کوچک بازیگوش
از حس گریه می ترکند
.

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!

ومن شمع می سوزم  ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند

ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!

و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!

کسی حال من تنها نمی پرسد

ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!!

که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او

ودیگر هیچی از من نمی ماند!!!

اجازه

هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی را دارد

باعث ریختن اشکهای تو نمی شود .

      اجازه هست عشق تو رو تو کوچه ها داد بزنم؟            

                 رو پشـت بـــــوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؟

                           اجازه هست که قلـبمو برات چراغونی کنم؟

پیش نگاه عاشقت،چشـــــمامو قربونی کنم؟

                اجازه میدی تا ابـد سر بزارم رو شونه هات؟

                        روزی هزار و صـد دفه بگم که میمیرم برات؟

اجازه میدی که بـگم حرف ترانه هام تویی؟

                دلیل زنده بودنـــــم ، درد بهانه هام تویی؟

                       اجـــازه هست تا تـه مـرگ منتظر تو بشینم؟

تو رویاهــای صورتیم، خودم رو با تو ببینم؟

               اجازه هست جار بزنم بگم چقد دوست دارم؟

                    بگم می خـــوام بخاطرت سر به بیابون بزارم؟

 اجازه میدی قـصه هام با عشق تو جون بگیره؟

             چشمای عاشقـــم واست روزی هزار بار بمیره

                    اجازه میدی عشقـــمو همش بهت نشون بدم؟

 پیش زمین و آسمــون واسه تو دس تکون بدم؟

            اجازه میدی که فقــــــط تو دنیا با تو بمونم؟

                   هر چی که عاشقانه بــــود به خاطر تو بخونم؟

 اجازه هست پناه من گــــــرمی آغوشت بشه؟

           هر اسمی جز اسم خودم ،دیـگه فراموشت بشه؟

                   اجازه هست ؟ بگو که هست ، من همشو دارم میگم

 با تو به آسمون میرم ،با تـــــــــــــو یه آدم دیگم

          اجازه میدی که بگم ،من مال تـــــــو،تو مال من؟

                 من از تو خواهش می کنم که زیر وعـــده هات نزن

           اجـــــــازه تـــو دست تـــو ،اجازه من دست تـو

                  خنده من خنـــــــده تو ،شکست من شکست تـو

به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد عجب از محبت من که در او اثر ندارد 


غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد 

 
می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی می رسد روزی که تنها مرگ را باور کنی 

 
می رسد روزی که تنها در کنار قبر من شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی

گفتمش همدم شبهایم کو؟ تاری از زلف سیاهش را داد


گفتمش بی تو چه می باید کرد؟ عکس رخساره ی ماهش را داد 


وقت رفتن همه را می بوسید به من از دور نگاهش را داد 


یادگاری به همه داد و به من انتظار سر راهش را داد

آسمون

نگاهِ آسمون افتاد به چشمام

یواش،آروم،به من گفت خیلی تنهام

دلم از سینه جدا شد،پرکشید به سوی ابرا

گفت:ببین تو ابر داری،پس چرا تنها؟

خورشیدِ گرم وقشنگ،همدم روزات

ماهِ نقره گون وزیبا،واسه شبهات

این همه پولکِ زیبا،می بینی؟ستاره ها

خوش به حالت اوجِ پروازی واسه پرنده ها

آسمون نگاهی غمزده به من کرد

بغضِ گلوش شکست،زمین رو تر کرد

یهو،یه پلِ رنگی،یه رنگین کمون

نورِش رو پاشید به دلِ تنگِ مون

خوش به حالت آسمون دیدی که تنها نبودی

دیگه هیچ وقت نگو تنهام،تو که عشق رو چشیدی

آسمون اگه تو جای من بودی

همیشه لباسِ شب می پوشیدی

آسمون آه کشید باد وزید

دلِ خسته توی سینم لرزید

یادِ غصه هاش می افته،ترسید

ای خدا من تو رودارم،خندید

جام عشق

قسم به ماهِ آسمون حسِ غرور می‌کنم

خاطره‌های خوبتو وقتی مرور می‌کنم

چه حس دلپذیریه دیدنِ رویِ ماهِ تو

از سرکوچه دلم وقتی عبور می کنم

خواستی بشی دلیل واسه همیشه عاشق شدنم

دارم برای جنگ عشق دلو جسور می‌کنم

رویایِ عاشقونه‌ای برایِ خوابِ قصه‌هام

کابوسِ بی تو بودنو زسینه دور می‌کنم

به جونِ هر چی عاشقه یه مدته که روزو شب

هرجا باشی کنارِ تو حسِ حضور می‌کنم

تموم نمیشه قصه عشقِ دلم به اون چشات

کتابِ عشقتو دارم تو دل قطور می‌کنم

چه حسِ آتشینیه، شکارِ چشمِ تو شدن

برایِ قربانی شدن، عشقو تنور می کنم

یوقت اگه نخوای منو شریکِ زندگیت کنی

خودم را جا تو قصه هات حتی به زور می‌کنم

چه رسمِ دلپذیریه باختنِ دل به اون چشات

برای صیدِ خودتم، فکرِ یه تور می کنم

خیره کننده ای گلم، بدونِ هیچ تعارفی

چشمایِ دشمنارو من یک شبه کور می‌کنم

به اون خدایِ آسمون اگه یه روز بخوای بری

خودم را از غصه گلم زنده به گور می کنم

چه حسِ نازنینیه وقتی مثِ یه اتفاق

تو زندگیت با جامِ عشق یه شب ظهور می کنم

برای آرامشِ تو، حتی اگه سنگ بشی

این دلِ کمترینمو جنسِ بلور می کنم

خط‌هایِ قرمزو می خوام خط بزنم به نامِ تو

ببین چجوری خودمو دارم شرور می کنم

ببخش به مهربونیات ، اگه واسه چشات کمم

اگه تو دوست داشتنِ تو دارم قصور می‌کنم