تویی که اومده بودی از همیشه
روی بیگانه نداری ، گفتم این اومده خویشه
رمز و راز زندگیمو هر چی بود خوندم و خوندم
هر چی داشتم و نداشتم زیر سقف تو نشوندم
من با نبض تو زمان عمرمو اندازه کردم
در قلبمو برای غم تو دروازه کردم
تویی که چشم تو آورد مونسی واسه یه دلتنگ
شب و روز خالی من نشه تکرار یه آونگ
اومدی که زیر یک سقف بهترین جفتو بسازی
هر چی داری و نداری توی این قصه ببازی
من ساده باورم شد ، که تو بن بست تویی راهم
همه شعرامو تو دیدم ، پیش شعرام روسیاهم
بگو عاشقی توی قعر پیله ی سادگی پوسید
بگو مرد ساده ای بود ، تکیه داد به پشتی باد
عشقو سنگواره ندید و به نماز آینه ایستاد
بنویس تو قصه نامه ت شاعری با تو درخشید
از تو بود و به تو آخر نفس شعرشو بخشید