بهار آمد که تا گل باز گردد ، سرود زندگی آغاز گردد
بهار آمد که تا دل کام گیرد ، ز درد و غصه ها فرجام گیرد
بهاری خوشتر از ایران من نیست ، گلی خوشبو تر از خاک وطن نیست
درودم بر تو ایران زنده باشی ، خزانت طی شود پاینده باشی
همه دور از وطن یک کوه دردیم ، به سینه غصه ها انبار کردیم
چو مرغی در قفس رنجور و پیریم ، در این زندان آزادی اسیریم
اسیر بازی بازیگرانیم ، گهی در دست این گه دست آنیم
پر از احساس اما ساده هستیم ، چه نیکو مردم آزاده هستیم
صفای آدمیت در جهانیم ، خراب این دل اتشفشانیم
کنون در فصل گل بی برگ و باریم ، بهار است و منو تو بی بهاریم
بهار آمد که آراید جهان را ، صفا بخشد دل آزادگان را
دریغ از ما که بی برگ و بهاریم ، به غربت در خزان روزگاریم