☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

(¯`°تختِ خوابِ بی تو°´¯)

داشتن و خواستنِ بعضی از آدما توی زندگی تاوان داره
تاوانشم حسرت و تنهاییه اما من هنوزم میگم تاوانشم قشنگه
دیشب که داشتم توی خیابون قدم میزدم
دونفرو دیدم که چقدر شبیح ما بودن
نگاه کردناشون خندیدناشون راه رفتنشون
یه دفعه یادِ روزی افتادم که توی خیابون آروم دمِ گوشِ تو گفتم دوسِت دارم
تو بلند خندیدی ولی من ترسیدم نه برای خندهء تو برای نگاهِ مردمِ شهر
آخه خنده ات اونقدر قشنگ بود که ترسیدم همه عاشقت بشن
واسهء همینم توی دلم به خودم صدبار لعنت فرستادم
حالا امروز من اینجا تنها با خودم نشستم و آرزوم شده
یه بار دیگه بگم دوسِت دارم و تو بلند بخندی
حالا من اینجا روی نیمکتِ تنهاییهام نشستم و به ماه نگاه میکنم
انگار اونم داره بهم میخنده میدونم داره به چی فکر میکنه داره میگه
بازم شب شدو باید برگردی به خونه ات و اتاقتو رختخوابِ مثلا دونفرت
هروقت هوا تاریک میشه چشمای منم از گریه خیس میشه
وقتی به این فکر میکنم که باید برگردم به خونه ای که
یه کَس دیگه بجای تو درو برام باز میکنه گریم میگیره
دوباره یه شب دیگه باید به کسی که دوسِش ندارم بگم سلام عزیزم
یا باید لبخند بزنم و بگم خوبم و یا حتی به دروغ بگم دوسِت دارم
اما بعدش یواشکی توی دلم بگم دروغ گفتم من هنوزم اونو دوست دارم
باز یه شب دیگه اومد و تو نیومدی
میدونستی اینجا یکی آرزوشه جای تو باشه
همونی که توی خونمه و منو خیلی دوست داره اما من دوسِش ندارم
راستی میخوام روی رختخوابی که جای توء یه عروسک بزارم
ترجیح میدم جای تورو به یه عروسکِ ساکت و بی صدا بدم
تا یه آدمی که نمیتونم دوستش داشته باشم
آره جرات اینو دارم که هنوزم بگم با تمومِ بی رحمی و بی معرفتیت
از همه بیشتر دوسِت دارم
یادته یه روز گفتی این آدما یه روز تورو از من میگیرن
منم بهت خندیدم و گفتم اونا فقط یه آدم هستن برای من
اما تو که میدونستی برام با همه فرق داری
تو که میدونستی کارایی که واسه تو کردم واسه هیشکی نکردم
تو که میدونستی حاظرم واسه تو
از همه اون آدمایی که به قول تو منو از تو میگیرن بگذرم
حالا بهم بگو تویی که همه اینارو میدونستی
چرا حالا جات کنارِ من توی این اتاق روی این تخت خالیه
نمیدونی چقدر سخته از آدمی که دوستش نداری
یه تصویر مجازی بسازی شبیح عشقت
و مجبور بشی تا لبخندِ ماه تا سلامِ خورشید کنارش بخوابی
میفهمی چی میگم
راستی یادته یه بار داشتم به ماه نگاه میکردم
سرمو چرخوندی طرفِ خودتو گفتی من ماهِ توام پس آسمونو نگاه نکن
از اونروز تا دیشب بخاطرِ تو هیچوقت به آسمون و ماهش نگاه نکردم
اما امشب نگاهش میکنم از لجِ تو شاید مثه قدیم حسادت کنی و برگردی
وای داره امشب تموم میشه
و باز منم و یه تختِ خواب و یه عروسکی که
لااقل مثه مردم این شهر وقتی از تو میگم منو سرزنش نمیکنه
هیچ وقت این عروسکو از روی تختم بر نمیدارم تا کسی بجای تو اینجا نخوابه
داره امشب تموم میشه خدا کنه فردا شب مثه امشب نباشه
خداکنه برگرده قول میدم دیگه به ماه نگاه نکنم خداکنه برگرده
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد