گفتمش بی تو چه می باید کرد؟ عکس رخساره ی ماهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد و به من انتظار سر راهش را داد
باورم نشد تو وقتی کردی خیانت به قلبم
تا من فقط با تعجب به قیافت بخندم
خنده های پر ازدرد و تلخ و بدتر از اشک
به من درهای قلبمو تا قیلامت ببندم
بزار بگم دلم شد تو چه راهی تاریک
وقتی پرسیدن تو با فلانی چه نسبتی داری
گفتم همسفر راهم همینه
بترکه چشمایی که مارو با هم نبینه
ولی به قلب و وجودم اومد فشار بی ثمر
وقتی دیدم با چشمک به هم اشاره مین
با چشماشون میگفتن ابله بسه دیگه
اون دستاش تو دست یکی دیگس بسه دیگه
دلـــــــــــــــم
اگــــــــر برای تو تنـــــــگ میشود
ببخش!
روزم اینـــــگونه ، قشنـــــــگ میشود . . .
ازت دورم اما دلم روشنه تو چشمای تو عکس چشمامه و
تو چشمای من عکس چشمای تو
تو این لحظه هایی که دورم ازت
همه خاطره هامونو خط به خط دوباره تو ذهنم نگاه میبکنم
دارم اسمتو هی صدا میکنم
کی گفته از عشق تو دست میکشم
دارم با خیالت نفس میکشم
چه حس عجیبی چه آرامشی تو هم باخیالم نفس میکشی…
میدونم تو هم مثل من دلخوری
تو هم مثل من بغضتو میخوری
نگاهت پر از حف و درد دله ولی خب تموم میشه این فاصله
دوباره مثه اون روزای قدیم
که باهم تو بارون قدم میزدیم
از احساس هم دیگه حض میکنیم زمین و زمانو عوض میکنیم
کی گفته از عشق تو دست میکشم
دارم با خیالت نفس میکشم
چه حس عجیبی چه آرامشی تو هم باخیالم نفس میکشی…
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
مرا گرم کن
و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد
و آن وقت
حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید
و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید
نشسته ام وسط ِ عاشقانه ای بی رحم
وخیره ام به شروع ِ ترانه ای بی رحم
هنوز متّهمم که تو را نفهمیدم
و پایبند ِ تو هستم، به خانه ای بی رحم
آب از دیار دریا،
با مهر مادرانه،
آهنگ خاک می کرد !
برگرد خاک میگشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد،
از خاکیان، ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج ناز پرورد،
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد !