گفتی از عشق بنویس... مینویسم از عشق ...
میخواهم از تو بنویسم ... تویی که عزیز دلمی ...
خون تو رگهای منی...آری ... میخواهم از تو بنویسم
از عشق و صداقتت...از شیطانی هایت... از خنده هایت... از صدای دلنشین و نازنینت
از خودت ... از وجودت ... از زیبایی های کلامت...
گفتی از عشق بنویس ... باز نوشتم ...گفتی از غم ننویس...حرفی ندارم
آنقدر دوستت دارم ...آنقدر عاشقتم...که زندگی بی تو محاله ... عزیزم...
آنقدر دوستت دارم ... که زندگی بی تو برام یه جاده ی کویریه ...
یه قول بده پیش دلم یه وقت نری ... تنها بشم ... اسیر روزگار بشم
بشم یه مریم تنها ...تو اوج انتظار تو یه وقتایی گم و گور بشم...
دلم میخواد تا میتونم ... کنار تو ... به آرامش دل برسم ...
اما میدونی عشق من ...گاهی اوقات دلم شور میزنه... از تنهایی های روزگار
از حکمت های روزگار ... از دوری و درد انتظار...
اما میدونی عشق من ... میخوام تا زنده ام ... دوست بدارم ... عاشقت باشم
چون تو مقدسی برام...چون که عزیز دلمی............................
اگر بدانم که دلتنگ منی ، و دلت همیشه با من است دلم را فدای آن قلب مهربانت
میکنم
!
اگر بدانم که مرا دوست داری و تنها آرزویت من هستم تا آخرعمرم عاشقانه برایت
میخوانم ترانه عشق را
!
اگر بدانم که یک لحظه به من می اندیشی ،تمام لحظه هایم به این می اندیشم که
چگونه اینهمه عشق و محبت را به تو ابراز کنم !
اگر بدانم که به انتظار من نشسته ای ، تو بگو تا آخر عمر به انتظارم بنشین ، من تا
آخرین حد این انتظار منتظر آمدنت مینشینم
!
اگر بدانم که برایت ارزش دارم و همه زندگی ات هستم ، تا آخرین نفس به پای تو
می نشینم و تا آخرین نفس ، یک نفس فریاد میزنم دوستت دارم
!
اگر بدانی که چقدر دوستت دارم دلتنگی که سهل است دلت برای یک لحظه درکنارهم
بودن پرپر میزند
!
اگر بدانی که تنها آرزوی من تویی ، روزی صدها بار آرزو میکنی که به آرزویم برسم
!
اگر بدانی که همه لحظه های زندگی ام به تو می اندیشم ، تک تک لحظه ها را
می شماری و به عشق آن لحظه ها زندگی میکنی
اگر بدانی که برایم یک دنیا ارزش داری ، سفری به دور دنیا میروی تا بفهمی چقدر
برایم عزیزی
اگر بدانی که میدانم ، بدون تو میمیرم ، مرا اینگونه در حسرت عشقت نمیگذاری
ببار ای نم نم باران زمین خشک را تر کن سرود زندگی سرکن دلم تنگه
بخواب ای دختر نازم برروی سینه ام بازم که همچون سینهء سازم همش سنگه
لالایی کن مرغک من دنیا افسانه است هرنامهء شبگیر این گیتار محزون
اشک هزاران مرغک بی آشیانست
خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام
|
بودن در قلب دخترکی که تمام
دنیایش حرفهای نزده دلش است...!!!
خدایم آه ای خدایم
آه ای خدایم
صدایت میزنم بشنو صدایم
شکنجه گاه این دنیاست جایم
به جرم زندگی این شد سزایم
آه ای خدایم بشنو صدایم
مرا بگذار با این ماجرایم
نمی پرسم چرا این شد سزایم
آه ای خدایم بشنو صدایم
گلویم مانده از فریاد و فریاد
ندارد کز غم مرگ صدا را
به بغض در نفس پیچیده سوگند
به گل های به خون غلتیده سوگند
به مادر سوگوار جاودانه
که داغ نوجوانان دیده سوگند
خدایا حادثه در انتظار است
به هر سو باد وحشی درگذار است
به فکر قتل عام لاله ها باش
که خواب گل به گل کابوس خار است
خدایم ای پناه لحظه هایم
صدایت میزنم با گریه هایم
صدایت میزنم بشنو صدایم
الهی در شب فقرم بسوزان
ولی محتاج نامردان مگردان
عطا کن دست بخشش همتم را
خجل از روی محتاجان مگردان
الهی کیفرم را میپذیرم
که از تو ذات خود را پس بگیرم
کمک کن تا که با ناحق نسازم
برای عشق و آزاد