☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

تنهایم

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!

ومن شمع می سوزم  ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند

ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!

و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!

کسی حال من تنها نمی پرسد

ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!!

که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او

ودیگر هیچی از من نمی ماند!!!

دوست دارم



من غم را در سکوت

سکوت را در شب

شب را به خاطره اندیشیدن به تو دوست دارم.

من زندگی را در عشق

عشق را در قلب

و قلب را به خاطره اینکه آشیانه توست دوست دارم.

من اندوه را در اشک

اشک را در چشم

وچشم را به خاطره دیدن روی تو دوست دارم.

من عشق را درسکوت

سکوت را در تنهایی

تنهایی را به خاطره تپیدن قلب

و تپیدن قلب را برای تو دوست دارم.


دوستم داشته باش ، هـمانـگونه که من دوستـت دارم

بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد :
که می خواهـیـم و نمی توانـیـم

که می توانـیــم و نمی گـذارنــد !

بگذار میان من و تو فاصله ای نـمـانــد

نه به خاطر خودت ،

و نه به خاطر من !

که به خاطر این عـشـق دوسـتـم داشـتـه باش

بـیـش از آنی که من دوسـتـت دارم

نگو بار گران بودیم و رفتیم

نگو نامهربان بودیم و رفتیم

نگو اینها دلیل محکمی نیست

میگویم با دیگران بودی و رفتم .

غم

خسته و در به در شهر غمم

شبم از هر چی شبه سیاهتره

زندگی زندون سرد کینه هاست

رو دلم زخم هزارتا خنجره

چی میشد اون دستای کوچیک و گرم

رو سرم دست نوازش میکشید

بستر تنهایی و سرد منو

بوسه گرمی به آتش میکشید

چی میشد تو خونه کوچیک من

غنچه های گل غم وا نمیشد

چی میشد هیچ کسی تنهام نمیذاشت

جز خدا هیچ کسی تنها نمیشد

من هنوز در به در شهر غمم

شبم از هر چی شبه سیاهتره

زندگی زندون سرد کینه هاست

رو دلم زخم هزارتا خنجره

من هنوز در به در شهر غمم ...

 

تنها می مانم


 ای کسانی‌که مأمور دفن من هستید...

هرگاه که من مُردم مرا در تابوت سیاهی بگذارید تا همگان بدانند که جز سیاهی در دنیا، چیزی ندیده‌ام.

 چشمانم، چشمانم‌را باز بگذارید تا بداند که هنوز چشم انتظارم.

دهانم، دهانم ‌را باز بگذارید تا باور کند که هنوز، ناگفتنی‌ها دارم.

 دستانم، دستانم ‌را باز بگذارید تا ببینند که چیزی باخود نخواهم برد.

 در تابوت را باز بگذارید تا شاید که بیاید

 آن‌گاه صلیبی از یخ بر سر مزارم بگذارید تا با اولین طلوع خورشید، آب گشته، بر خاکم بگرید شما نگریید

دیگران نگریند هیچ‌کس نماند

همه بروید تنها بودم می‌خواهم تنها بمانم

وای من میشم متوفی

الان داشتم صفحه اصلیِ قسمت اخبارو میخوندم درباره کسایی که مرگ مغزی شدن و اعضاشونو اهدا کردن

میدونید توی خبرا بهشون چی میگفتن ؟

(متوفی) وااایی من نمیخوام متوفی بشم .. راست میگم .. خیلی خیلی هم جدیم !

نمیخوام یه روزاین اسم روی من بیاد ! دوست دارم بهم بگن بهشتی

هر وقت این قسمتو میخونم حالم بد میشه .. منو سرزنش نکنید لطفا"

چون ممکنه این حس واسه هرکسی پیش بیاد

اما نه .. من تنها نیستم .. تمام عزیزانم اونجا منتظر من هستن پس آن روز را انتظار میکشم
خدای من منتظر منه و پدرم و برادرام

رها شدنم مبارک !!


رها شدنم مبارک !! مهم نیست اگر چون شیطان در آتش بسوزم همینک نیز می گدازم .

رهاییم را محترم شمارید، مشت هایم گشوده اند ببینیدخوب نگاه کنید

با شمایم نه معشوقه ام و نه عاشق هیچ کدام

نه عشقتان را در دستهای خالی ام جستجو کنید و نه منت عشق

گریزپـایتان را بر من نهید !

تمام عشق های دنیا تمامی عاشقانش و تمام معشوقه هایش از آن شما باد

مرا تنها به حال خود واگذارید و بس .

بگذارید آزاد بمیرم نه در بند فقط همین .!!


همهء هستی من آیهء تاریکی است که تو را در خود تکرار کنان به سحرگاه شگفتن ها خواهد برد 

 

من در این آیه آه کشیدم من در این آیه تو را به آب و آتش پیوند زده ام 

 

زندگی شاید یک خیابان دراز است که زنی با زنبیلی از آن میگذرد 

 

زندگی شاید ریسمانی است که مردی خود را از شاخه ای می آویزد 

 

زندگی شاید تفلی است که از مدرسه باز می گردد یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر برمیدارد وبه  رهگذری دیگر می گوید صبح بخیر 

 

زندگی شاید آن لحظه ایست که نگاه من نیمهء چشمان تو خود را ویران میسازد 

 

و در این حسی است که من ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت 

 

در اتاقی که به اندازه یک تنهایست دل من که به اندازه یک عشق است به بهانه های سادهء خوشبختی خو می نگرم 

 

به زوای زیبای گل در گلدان به نهالی که تو  در باغجهء خانه مان کاشته ای 

 

و به اواز قناری ها که به اندازهء یک پک پنجره میخواند  آه سهم من این است 

 

سهم من آسمانی است که آویختن پرده ای  ان را  از من میگیرد 

 

سهم من پایین رفتن از یک پلهء متروک است و به چیزی در پوسیدگی  و غربت حاصل گشتن  

 

و در همین دور صدایی جان دادن که به من میگوید دستهایت را دوست دارم 

 

دستهایم را در باغچه میکارم سبز خواهد شد میدانم 

 

کوچه ای است در آنجا دخترانی که به من عاشق بودن با همان موهای بلند 

 

 به پسرکی می اندیشند که یک شب باد او را با خود برد  

 

کوچه ای است که قلب من  آن را از محل کودکیم دزدیده است 

 

حجمی از تصویری آگاه که زمهمانی یک آینه برمیگردد 

 

 و بدین سان است که کسی میمیرد و کسی می آید 

 

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد مرواریدی صید نخواهد کرد 

این است از اشعار من به نام ببخشید دوستان هنوز اسم نداره .


زندگی چیست ؟

زندگی مانند یه مانع بزرگه

جلوی چشمانت قرار گرفته تا سرعتت رو کم کنه

دوستان چه  کسانی هستند ؟

دوستان کسانی اند که فکر می کنی رفیقتن

اما در واقع  دشمنتن و باهویت های مخفی  با صورتک های قلابی که رنگ اصلیشون رو مخفی کنن

درست در زمانی که فکر میکنی مانند برادر به هم نزدیک شدین

می خوان برگردن و وقتی حواست نیست گلوت و ببرن

پول چیست ؟

پول ریشه همه گناه و بدبختیاست

پول همه دوستای دورو رو دورت جمع می کنه و قسم می خورم همیشه نامرد و پست بودن

زندگی چیه ؟

من از زندگی خستم

من از نامردایی که رو پشت خنجریی که خنده های دوستانه رو صورتشونه خستم

من از انجام این همه گناه خستم

خسته از بی هدفی

خسته از مجبور بودن به غلبه به مزخرفات زندگی با دستای خالی

خسته در غرق شدن در غم خودم

خستم از کار کردن تو چهار دیواری

اگه میدونستم که یه آرزو کنم که براورده بشه

می خواستم که تموم دنیا برن به جهنم

خستم از مردمی که میگن باز دارم رپ مینویسم خستم از اونایی که میگن دارم رپ میخونم

اما ای احمق این که رپ نیست

میدونی منظورم چیه ؟

من همه این مزخرفات خستم که میگن به من

به من میگن خوش بین باش اما چطور میتونم خوش بین باشم وقتی دلیلی برای خوش بین بودن نمیبینم

منظورم منو میفهمی حالا من همه چیز خستم

فقط یکم راحتتر شدم خالیش کردم  این دنیای من بود ای مردم

 

دیگه روی شونه های من جایی نمونده واسه تو

همین الآن می خوام بگم از جلوی چشام برو

بذار دیگه تنها باشم سرزمین بی کسی

دیگه نمی خوام که بگم برای من مقدسی

فردا اگر ز راهم نمی آمد

من تا ابد کنارت می ماندم

من تا ابد ترانه های عشقم را

در آفتاب عشق تو می خوانم

در پشت شیشه های عشق تو

آن شب نگاه سرد و سیاهی داشت

دالآن دیدگان عشق تو در ظلمت

گویی گویی به عمق روح تو راهی داشت

رنگ چشمای روشنت مثل ستاره ی شبه

این تن بی قرار من واسه نگاهت می تپه

اما دیگه نمی تونم یه لحظه این جا بمونم

می خوام تا آخرین نفس شعرهای غمگین بخونم

گفتی از عشق بنویس... مینویسم از عشق ... 

میخواهم از تو بنویسم ... تویی که عزیز دلمی ... 

خون تو رگهای منی...آری ... میخواهم از تو بنویسم 

از عشق و صداقتت...از شیطانی هایت... از خنده هایت... از صدای دلنشین و نازنینت

از خودت ... از وجودت ... از زیبایی های کلامت... 

گفتی از عشق بنویس ... باز نوشتم ...گفتی از غم ننویس...حرفی ندارم 

آنقدر دوستت دارم ...آنقدر عاشقتم...که زندگی بی تو محاله ... عزیزم... 

آنقدر دوستت دارم ... که زندگی بی تو برام یه جاده ی کویریه ... 

یه قول بده پیش دلم یه وقت نری ... تنها بشم ... اسیر روزگار بشم 

بشم یه مریم تنها ...تو اوج انتظار تو یه وقتایی گم و گور بشم...  

دلم میخواد تا میتونم ... کنار تو ... به آرامش دل برسم ... 

اما میدونی عشق من ...گاهی اوقات دلم شور میزنه...  از تنهایی های روزگار 

از حکمت های روزگار ... از دوری و درد انتظار... 

اما میدونی عشق من ... میخوام تا زنده ام ... دوست بدارم ... عاشقت باشم 

چون تو مقدسی برام...چون که عزیز دلمی............................

عشق

اگر بدانم که دلتنگ منی ، و دلت همیشه با من است دلم را فدای آن قلب مهربانت

میکنم

!

اگر بدانم که مرا دوست داری و تنها آرزویت من هستم تا آخرعمرم عاشقانه برایت

میخوانم ترانه عشق را

!

اگر بدانم که یک لحظه به من می اندیشی ،تمام لحظه هایم به این می اندیشم که


چگونه اینهمه عشق و محبت را به تو ابراز کنم !

اگر بدانم که به انتظار من نشسته ای ، تو بگو تا آخر عمر به انتظارم بنشین ، من تا

آخرین حد این انتظار منتظر آمدنت مینشینم

!

اگر بدانم که برایت ارزش دارم و همه زندگی ات هستم ، تا آخرین نفس به پای تو

می نشینم و تا آخرین نفس ، یک نفس فریاد میزنم دوستت دارم

!

اگر بدانی که چقدر دوستت دارم دلتنگی که سهل است دلت برای یک لحظه درکنارهم

بودن پرپر میزند

!

اگر بدانی که تنها آرزوی من تویی ، روزی صدها بار آرزو میکنی که به آرزویم برسم

!

اگر بدانی که همه لحظه های زندگی ام به تو می اندیشم ، تک تک لحظه ها را

می شماری و به عشق آن لحظه ها زندگی میکنی

اگر بدانی که برایم یک دنیا ارزش داری ، سفری به دور دنیا میروی تا بفهمی چقدر

برایم عزیزی

اگر بدانی که میدانم ، بدون تو میمیرم ، مرا اینگونه در حسرت عشقت نمیگذاری